اطلاع از بروز شدن
جمعه 92 مرداد 11
این متن را یکی از فمینیستات محترمات برایم فرستاده و البته اندکی تغییر در عبارات کار من است:
یک سازمان تروریستی دنبال فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی میگشت. انتخاب چنین فردی محرمانه و در عین حال بسیار مشکل بود. تستهای بیشماری از داوطلبان گرفته میشد و سوابق آنها به طور تمام عیار مورد بررسی قرار میگرفت.
پس از آزمایشهای متعدد و آموزشهای لازم، از میان تمام داوطلبان، دو مرد و یک زن مناسب این کار تشخیص داده شدند که پس از تستهای نهایی فقط یک نفر از میان آنها انتخاب و استخدام میگردید. در روز مقرر، مامور مربوطهیکی از این سه نفر را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحهای به او میداد گفت: باید برای ما ثابت شود که تو تحت هرگونه شرایطی، همهی دستورات ما را اطاعت میکنی. بنابراین وارد این اتاق شو و همسرت را که روی صندلی نشسته است بکش.
مرد نگاهی وحشتزده به او کرد و گفت:حتماً شوخی میکنید، من هرگز نمیتوانم به همسرم شلیک کنم.
مامورنگاهی به او کرد و گفت: مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستی. بنابراین همسرت را بردار و به خانه برو.
سپس مرد دوم را مقابل همان در برد و در حالیکه اسحه را به او میداد، همان مطلب را تکرار کرد. مرد دوم کمی بهتزده به او نگاه کرد، اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت: من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم. آخر او همسر من است...
ماموران سنجش او را نیز رد کردند و گفتند: همسرت را بردار و به خانه برو.
حالا تنها خانم شرکتکننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و اسلحه را به او دادند: ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت میکنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است.. این اسلحه را بگیر و وارد اتاق شو و او را بکش.
زن اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنکه در اتاق بسته شود، صدای شلیک 12 گلوله یکی پس از دیگری بلند شد. بعد از آن سر و صدای وحشتناک جیغ و کوبیده شدن به در و دیوار و ... در اتاق راه افتاد. چند دقیقه بعد همه جا ساکت شد. آنگاه در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر در حالی که لباسهایش را میتکاند، خارج شد و با اعتراض به ماموران مربوطه گفت: شما باید میگفتید که گلولهها مشقی است... من مجبور شدم آنقدر با صندلی او را بزنم تا بمیرد!!!!!